ای دل ، اینجا ، این بلورین تَن ، مبارک بادت
این تنِ یخ زده ی سرد ، مبارک بادت

تو را اندوه تلخی ز بلا هست
به جهنم که جهنم روی ، این قلب مبارک بادت

من چه گویم به کجا بگریزی از سوز
همین آشفتگی ، سردرگمی را به مبارک بادت

مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
زنده ای و این  تنفس به مبارک بادت

همین دیشب بدیدم من که در میخانه بودی
همین مستی ، ز سرمستیِ باده به مبارک بادت

به تلخی میخوری خون جگر را من چه دانم ؟
که این وابستگی و این هلاوت به مبارک بادت

میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست
بد و بدتر بینیِ هر دو جهانت به مبارک بادت

من که از آیینه ی سرد تو روگردانم
غم این شیشه شکسته به مبارک بادت

برو ای باد صبا و روی خوش هم ننما !
کو پیامی به پیاده نفرستاد ، مبارک بادت

برو دیگر که بیش از این مرا حوصله ای نیست
که تا صبح قیامت هجو گویی به مبارک بادت