یاد چت جاوا بخیر . از مدرسه میومدم کیفمو می نداختم نهار می خوردم. بعد می اومدم سر کامپیوترم . . یخ کیس سفید داشتم. چت جاوا رو باز می کردم. با کارت اینترنت هایی که یه کیسه ی پر بودن و هنوز دارمشون .

گاهی از بعد شام تا ساعت چهار و پنج صبح می شستم پای وبلاگ و یاهو مسنجر و چت سه بعدی ها..

یاد همه ی اون دعوا ها و چت ها بخیر باشه و افسوس شدیدی می خورم که اون دوران تموم شدن.

هیچ چیز ثابت نیست. ولی اون موقع نه گردن دردی بود نه معده درد و نه استرس و نه فکر خودکشی و غیره ..

... نفس عمیق . . .

پ.ن: نمی دونم چرا می خوام همه چیز رو زنده کنم و مثل یه آدم آلزایمری دنبال خاطراتم می گردم . .

هشتاد و هفت و الان نود و پنج، هشت سال وبلاگ نیسی

روز های رفته هیچ وقت بر نمی گردن، اون روزهایی که هنوز ای دی اس ال نبود و با دایل آپ میومدم وبلاگم با کلی شوق و ذوق نظراتو می خوندم، باد کولر می زد ، کلی وبلاگ نویس می شناختم .. 

یا زمانی که تو اوج زمستون بدون بخاری میومدم اتاقم پتو می پیچیدم دورم می رفتم یاهو مسنحر

کجای مار رو اشتباه کردم که حالا خاطره هام انقدر جذابن و الان احساس تنهایی عجیبی دارم .. چند روزه هر قت که اراده کنم میشه بغضم بترکه .. 

هجوم وحشیانه ی سکوت

حافظه ایی که خیلی از اتفاقات رو یادم نمیاره

کسانی که بودند و حالا نیستند

برخورد واقعی با انسان های اشتباه

من دلم می خواد برم تو یه کلبه وسط روستا، پر از گاو و گوسفند و مرغ و خروس تو حیاطش ..