گاهی از بعد شام تا ساعت چهار و پنج صبح می شستم پای وبلاگ و یاهو مسنجر و چت سه بعدی ها..
یاد همه ی اون دعوا ها و چت ها بخیر باشه و افسوس شدیدی می خورم که اون دوران تموم شدن.
هیچ چیز ثابت نیست. ولی اون موقع نه گردن دردی بود نه معده درد و نه استرس و نه فکر خودکشی و غیره ..
... نفس عمیق . . .
پ.ن: نمی دونم چرا می خوام همه چیز رو زنده کنم و مثل یه آدم آلزایمری دنبال خاطراتم می گردم . .