مدتیست که از خود بی خبرم !! به خود زنگ زدم اما بارها بوق آزاد تلفن را شنیدم
کنار شومینه روی آن صندلی که که هر لحظه صدای تکان خوردنش در من حس شکستن را تداعی میکند ارام گرفته ام
از بیرون پنجره مردی پیداست با پالتوی بلند سیاه که بر درختی تکیه داده و پشتش به من است ، سیگار دود میکند
در آن هوا با باد سوزناک برفی همچنان ایستاده و برف تا نزدیک مچ پایش بالا آمده
انگار علاقه ای به دیدن من ندارد !!
گویا برای او صدای باد و سرما شیرین است و برای من همین صدای آتش و گرمای شومینه
قهوه ام را در آن زمان بیشتر دوست میدارم ف شاید مرا به فراموشی از دلهره های آینده ببرد
هوا تاریک است ، انقدر در خاطرات خود غرق بودم که گذر زمان را نفهمیدم ، شاید خوابم برده بود
او از من کمی دور تر شده بود و برف شروع به باریدن کرده بود
زیر نور زرد چراغ بیرون دیدن بارش برفهای ریز دیدن داشت
اگر او را دعوتش میکردم ف داخل نمیامد !!
فال ؟ نه
آن خانه ، آن دیوار ها ، آن آتش آن لیوان را بیشتر از خود دوست داشتم
آن مرد آهسته به روی برفها دراز کشید و به اسمان خیره شد و برف کم کم روی بدنش را میپوشاند
و باز هم این افتاب تکراری و من متنفر بودم از اینکه برف اب میشود وحال و هوایم را عوض میکند و جسد یخ زده ی او را نمایان میکند
من باز به انتظار شبی دیگر نشسته ام !!
کنار شومینه روی آن صندلی که که هر لحظه صدای تکان خوردنش در من حس شکستن را تداعی میکند ارام گرفته ام
از بیرون پنجره مردی پیداست با پالتوی بلند سیاه که بر درختی تکیه داده و پشتش به من است ، سیگار دود میکند
در آن هوا با باد سوزناک برفی همچنان ایستاده و برف تا نزدیک مچ پایش بالا آمده
انگار علاقه ای به دیدن من ندارد !!
گویا برای او صدای باد و سرما شیرین است و برای من همین صدای آتش و گرمای شومینه
قهوه ام را در آن زمان بیشتر دوست میدارم ف شاید مرا به فراموشی از دلهره های آینده ببرد
هوا تاریک است ، انقدر در خاطرات خود غرق بودم که گذر زمان را نفهمیدم ، شاید خوابم برده بود
او از من کمی دور تر شده بود و برف شروع به باریدن کرده بود
زیر نور زرد چراغ بیرون دیدن بارش برفهای ریز دیدن داشت
اگر او را دعوتش میکردم ف داخل نمیامد !!
فال ؟ نه
آن خانه ، آن دیوار ها ، آن آتش آن لیوان را بیشتر از خود دوست داشتم
آن مرد آهسته به روی برفها دراز کشید و به اسمان خیره شد و برف کم کم روی بدنش را میپوشاند
و باز هم این افتاب تکراری و من متنفر بودم از اینکه برف اب میشود وحال و هوایم را عوض میکند و جسد یخ زده ی او را نمایان میکند
من باز به انتظار شبی دیگر نشسته ام !!
خودم
+ نوشته شده در چهارشنبه ششم دی ۱۳۹۱ ساعت 23:54 توسط سکوت
|